زمان جاری : دوشنبه 11 تیر 1403 - 4:43 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 1296
نویسنده پیام
diba76 آفلاین



ارسال‌ها : 31
عضویت: 14 /7 /1391
شناسه یاهو: dibaaa76
تشکر شده : 14
حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.
حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.
کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت میکرد.
پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.
پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.
او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .
ریزعلی چراغ قوه داشت اماحوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری ومسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود .
الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.
او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

امضای کاربر : هـمـه چیـز را فـروخـتــم ...
جـز آن صندلـی کـه جای تـو بـود...
شـایـد آن روز کـه بـرگــردی

خـــســتـــه بـــاشـــی!!
جمعه 14 مهر 1391 - 10:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از diba76 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: fatemehirooni & lobo &
diba76 آفلاین




ارسال‌ها : 31
عضویت: 14 /7 /1391
شناسه یاهو: dibaaa76
تشکر شده : 14

پاسخ : 1 RE حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
کسی نبود نظر بده؟؟

امضای کاربر : هـمـه چیـز را فـروخـتــم ...
جـز آن صندلـی کـه جای تـو بـود...
شـایـد آن روز کـه بـرگــردی

خـــســتـــه بـــاشـــی!!
جمعه 14 مهر 1391 - 10:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
rezapour2020 آفلاین




ارسال‌ها : 3
عضویت: 26 /9 /1391

پاسخ : 2 RE حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
مرسی خیلی قشنگ بود و با حال

امضای کاربر : از مرجع نیازمندی ها و نیز فروشگاه میتوانید نرم افزار ارسال اس ام اس را برای خنده ، شادی و تفریح دانلود کنید و درگروه اینترنتی دنیزعضو شوید ، هر لحظه بروزیم.
سه شنبه 28 آذر 1391 - 18:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
navid_az آفلاین




ارسال‌ها : 2
عضویت: 6 /12 /1391
محل زندگی: تبریز
سن: 19
تشکرها : 2

پاسخ : 3 RE حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
نقل قول از diba76
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.
حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.
کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت میکرد.
پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.
پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.
او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .
ریزعلی چراغ قوه داشت اماحوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری ومسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود .
الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.
او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.



دوشنبه 05 فروردین 1392 - 10:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
heliya2967 آفلاین




ارسال‌ها : 1
عضویت: 9 /2 /1392

پاسخ : 4 RE
با حال بود

سه شنبه 28 خرداد 1392 - 13:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
reza007 آفلاین




ارسال‌ها : 1
عضویت: 26 /12 /1391

پاسخ : 5 RE حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
ایوول دمت گرم

چهارشنبه 20 شهریور 1392 - 00:35
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
asal23 آفلاین




ارسال‌ها : 5
عضویت: 28 /12 /1393
تشکرها : 18

پاسخ : 6 RE حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
مرسی و ممنون

امضای کاربر : توراسپانیا-توردهلی-تورکوبا-تورتفلیس-تورباکو-تورآلمان-توربالی-تورلندن
تورچک-تورمکزیک-تورتونس-توردور آسیا-تورآفریقا
پنجشنبه 28 اسفند 1393 - 18:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
alizatab آفلاین




ارسال‌ها : 20
عضویت: 6 /4 /1394

پاسخ : 7 RE حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!!
mc

امضای کاربر :
شنبه 06 تیر 1394 - 22:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | حسنک کجایی؟؟...شوخی با داستان های دبستان!! | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS